به طور کلی، من مرد را درک می کنم - زن ها آنقدر خوب هستند که مغزشان را بیرون بیاورند، که من گاهی اوقات دلم می خواهد دوستی داشته باشم که به سختی می توانم آن را بکنم! جالب ترین چیز این است که دوست دخترش از آن خوشش آمد و او پیشنهاد کرد که گاهی برای تغییر در رابطه از چنین بازی نقش آفرینی استفاده کند!
دختر مقصر بود و پدرش او را از استفاده از وسایل منع کرد. اما چه مردی می تواند در برابر مکیده شدن دیک مقاومت کند؟ نه مرد! و این عوضی فوراً گاو نر را از شاخ یا بهتر بگوییم فلفل گرفت. و تمام شد - اراده پدرم برای سخت گیری فوراً محو شد و او آن را مانند یک فاحشه معمولی به او داد. از طرفی همه چیز خوب پیش رفت. حالا هر وقت بخواهد می تواند آن دختر شلخته را لعنت کند!
آن پسر فقط به دنبال خربزه های نامادری اش افتاد. شما نمی توانید آنها را حس نکنید. و سه نفر آخرین نی بود که اراده او را شکست.